ــ آیا اختصاص یافتن قسمتی از خمس به سادات، تبعیض نیست؟!
- دسته: احکام شرعی
- بازدید: 143
پرسش:
نیمی از خمسی که به مراجع تقلید داده میشود به عنوان «سهم امام» است و برای کارهای خیر و ترویج امور دینی استفاده میشود، ولی نیمی دیگر از آن به عنوان «سهم سادات» بوده و به آنها داده؛ سؤال اینست که آیا اختصاص نصفی از خمس به سادات، تبعیض نیست؟ چرا در خمس برای فقرای غیر سیّد، هیچ سهمی در نظر گرفته نشده است؟!
پاسخ:
در کتاب «تفسیر نمونه» در مورد جواب این سؤال آمده است که:
اولا: نيمى از خمس كه مربوط به سادات و بنى هاشم است منحصرا بايد به نيازمندان آنان داده شود، آن هم به اندازة احتياجات يك سال، و نه بيشتر، بنابراين تنها ساداتی مىتوانند از آن استفاده كنند كه يا از كار افتادهاند، و بيمارند، و يا كودك يتيم و يا كسان ديگرى كه به علتى در بنبست از نظر هزينه زندگى قرار دارند.
ثانيا: نيازمندان سادات، حق ندارند چيزى از زكات مصرف كنند، و به جاى آن مىتوانند تنها از همين قسمت خمس استفاده نمايند.
ثالثا: اگر سهم سادات كه نيمى از خمس است، از نيازمندى ساداتِ موجود، بيشتر باشد بايد آن را به بيت المال ريخت و در مصارف ديگر مصرف نمود. همانطور كه اگر سهم سادات كفايت آنها را ندهد بايد از بيت المال و يا سهم «زكات» به آنها داد.
با توجه به جهات سهگانه فوق روشن مىشود كه در حقيقت هيچگونه تفاوتي از نظر مادّى ميان سادات و غير سادات گذارده نشده است. نيازمندان غير سادات مىتوانند مخارج سال خود را از محل زكات بگيرند ولى از خمس محرومند، و نيازمندان سادات تنها مىتوانند از محل خمس استفاده كنند، اما حق استفاده از زكات را ندارند.
در حديثى نيز از امام صادق مىخوانيم: «جمعى از بنى هاشم به خدمت پيامبر رسيدند و تقاضـا كردند كه آنها را مأمور جمـعآورى زكاتِ
چهار پايان كنند و گفتند اين سهمى را كه خداوند براى جمعآورى كنندگانِ زكات تعييـن كرده است، ما به آن سزاوارتـريم. پيامبر فرمـود: اى
بنى عبد المطلب! زكات نه براى من حلال است، و نه براى شما، ولى من به جاى اين محروميّت، به شما وعده شفاعت مىدهم .... شما به آنچه خداوند و پيامبر برايتان تعيين كرده راضى باشيد (و كار به امر زكات نداشته باشيد.) آنها گفتند راضى شديم.»
از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه بنى هاشم اين را يك نوع محروميّت براى خود مىديدند و پيامبر در مقابل آن، به آنها وعده ی شفاعت داد.(1)
-----------
1. برگرفته از: تفسير نمونه، ج7، ص182